موضوع وبلاگ
بخشی از کتاب اسرار جعبه موزیک
نویسنده : وید میلر
ترجمه : کاظم اسماعیلی
[ بازدید : 30 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
بخشی از کتاب اسرار جعبه موزیک
نویسنده : وید میلر
ترجمه : کاظم اسماعیلی
فصل سیزدهم
ساعت 6 و نیم بعد از ظهر _ جمعه 24 دسامبر
در مقابل در ورودی هتل فرمونت یک سانتاکلاس که لباس قرمز رنگ لبه سفیدی پوشیده بود، سرودی را یکنواخت زمزمه می کرد و زنگ کوچکی را به صدا در می آورد. در اطراف او جمعیت در حرکت بودند و آخرین لوازم عید را تهیه می کردند. با این که باد سردی نمی وزید هوا سرد بود.
سانتا لرزید و چشمانش را به مرد بلند قدی که با عجله به سوی هتل می آمد دوخت.
این مرد صورت باریکی داشت و دندانهای به هم فشرده اش از خشم فراوانی حکایت می کرد.
همینکه مرد بلندقد متوجه او شد، به او نزدیک گردید و سانتا چشمانش را به زمین دوخت.
مرد بلند قد که کسی جز مارکس ترسدی نبود خنده ای کرد و سکه ای در دست سانتا نهاد. با خود فکر کرد که خوبست آثار خشم و ناراحتی را از چهره خود دور کرده و فکر جعبه موزیک را که در اتومبیل خود در گاراژ هتل نهاده بود از مغز خود براند.
درياچه ی معروف زوريخ تميزترين درياچه دنیاس
يه روزايی هم بزنيد به كوه و طبيعت
يه آتيش كوچولو به پا كنين و با يه چايی زغالی خستگی هاتون رو به در كنين
البته مراقب طبيعت و زيبايی هاش هم باشيد
زندگی ادامه داره و خوشگلی اش تويی